فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فرور
فُروهَر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فَروَر
مانند فلک. به روش فلک. به شیوۀ فلک: فلک وار می شد سری پرشکوه گهی سوی صحرا گهی سوی کوه. نظامی. در قامت خویش بین فلک وار پس قیمت خویشتن نگه دار. نظامی. فلک وار با هرکه بندد کمر بر آب افکند چون زمینش سپر. نظامی
مانند فلک. به روش فلک. به شیوۀ فلک: فلک وار می شد سری پرشکوه گهی سوی صحرا گهی سوی کوه. نظامی. در قامت خویش بین فلک وار پس قیمت خویشتن نگه دار. نظامی. فلک وار با هرکه بندد کمر بر آب افکند چون زمینش سپر. نظامی
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است: آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا. حافظ. رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است: آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا. حافظ. رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)